در آغازین روزهای عزاداری سیدالشهداء(ع) میهمان خانهای شدیم که نوای یا حسینهایش شهره محله بود؛ همان خانهای که هر سال روضه امام حسین(ع) برپا میکند و امسال هم یک شهید به قافله شهدای سیدالشهداء هدیه داده است. سخن از شهیدی است که اهالی محله او را حسینچی مینامند، در ادبیات ما تبریزیها حسینچی یعنی کسی که عشق به حسین در جای جای زندگیاش جریان دارد، آری شهید پاسدار رضا پورعلی هم اینگونه بود، آنقدر برای حسین سینهزنی و زنجیرزنی میکرد که گاه مادر نگران زخم روی شانه فرزندش میشد. آری او مالامال از عشق به حسین و مکتب ظلم ستیز عاشورا بود و هنوز هم مردم خاطرات دلاورمردیهایش را در کوی و محله روایت میکنند و از موکبی که هر ساله در ایام محرم در پایین دست کوچه برای پذیرایی از مردم برپا میکرد، یاد میکنند.
امروز مجلس عزای آقا رضا با مجلس عزای سیدالشهداء آمیخته شد، اشکهای مادر بند نمیآمد و خدیجه خانم همسر شهید چنان بود که گویی تکیهگاهش را از دست داده باشد، اما هر دو با استقامت ایستاده بودند و از شجاعت و دلیرمردی آقا رضا سخن میگفتند اینکه مهربانی و عطوفت قلب و روح رضا ورای تصورات بود. مداح محله و رفیق شفیق شهید پاسدار رضا پورعلی مجلس را با نوای خود گرم کرده بود و از خاطرات برادرانه خود با رضا روایت میکرد و میگفت: رضا شهیدگونه زیست و در نهایت هم شهید شد. لحظه شهادت او هم بسیار معنوی بود و حتی زمان تشییع پیکرش دستههای عزاداری به خانهشان آمد و با عزت و جلالت تشییع و تدفین شد؛ آری عاشق حسین باشی و ارباب بدرقهات نکند؟
در گوشهای از مجلس مادر نشسته و خاطرات فرزند شهیدش را مرور میکند، گل آواز حقی، در گفتوگو با ایکنا از آذربایجانشرقی میگوید: او بین 8 فرزندم رفتارهای خاص خود را داشت و از 18 سال پیش زمانی که وارد سپاه شد، شهد شهادت را نوشید و در تمامی دوران خدمتش همواره مسئولیتپذیر بود، هیچگاه نشد ساعتی هم مرخصی بگیرد مگر برای رفتن به کربلا.
وی میگوید: ایام محرم حال و هوای عجیبی داشت و رضا یک لحظه هم آرام و قرار نداشت یا محل کارش بود یا در هیئت محله و موکب؛ دائمالوضو بود و لحظه برای نماز درنگ نمیکرد؛ از ابتدای راه معلوم بود که شهید راه دین خواهد شد؛ اکنون نیز به آرزویش رسیده و ما نیز از خداوند طلب صبر داریم و شکرگزار او هستیم. مادر با بغضی فروخورده ادامه میدهد: خون این شهدا بر زمین نمیماند و قطعاً ثمره خون پاک این شهدا نابودی رژیم صهیونیستی و مستکبران جهان است.
پدر شهید نیز که قدری کسالت دارد، در گوشهای از اتاق نشسته و به خبرنگار ایکنا میگوید: از او راضی بودم، خداوند هم از او راضی باشد.
خدیجه انصاری، همسر شهید نیز با چشمانی اشکبار از آخرین پیامهایشان صحبت میکند که درست چند دقیقه قبل از شهادتش پیامک فرستاده بود «امروز دیر خواهم کرد، مراقب بچهها باشید» و بعد از آن در نتیجه حملات رژیم صهیونیستی به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود.
همسر شهید ادامه میدهد: آرزوی ما نابودی رژیم جنایتکار صهیونی است و فرزندانم را همانند پدرشان تربیت خواهم کرد تا در راه حق و حقیقت حرکت کنند و همانند پدرشان به وطن و رهبرمان خدمت کنند.
او با بیان اینکه وطن و خانواده در قلب آقا رضا جایگاه ابدی داشت، میافزاید: در 16 سال زندگی با او هیچگاه بیمهری ندیدم و مهر و محبتش ورای تصورها بود. رضا حتی راضی نبود سنگی به پای خانوادهاش بخورد و هیچگاه راضی نبود تابوت پدر و مادر را بر دوش بگیرد که همینگونه نیز شد و پیکر خودش بر دوش برادرانش رفت.
انصاری با بغضی در کلام و ابهتی زینبگونه ادامه میدهد: هنوز هم رفتنش را باور ندارم و هر لحظه منتظر در را باز کند و به دیدارمان بیاید؛ فقط از خدا میخواهم روزی را بینیم که اسرائیل با خاک یکسان شده و مستکبران جهان به خاک مذلت نشستهاند.
مجلس تمام میشود و همه به سمت مسجد که درست روبه روی منزل پدری شهید قرار دارد حرکت میکنند، کوچه عزادار امام حسین(ع) و خادم الحسین(ع) «شهید رضا پورعلی» است. یکی از اهالی محله در حالی که زیرلب شعارهای ضداستکباری سرمیداد و آرزوی نابودی رژیم صهیونیستی را داشت، به محلی که موکب رضا و دوستانش در ایام محرم برپا میشد اشاره کرده و میگوید: آنان هر ساله اینجا نذری میدادند و از عزاداران سیدالشهداء پذیرایی میکردند.
او ادامه میدهد: اهالی محل خاطره خوبی از آقا رضا دارند و در حقیقت او گرهگشای مشکلات محله بود که بهطور ناشناس به نیازمندان کمک میکرد و در هر کار خیری دست داشت.
مهری هاشم زاده
انتهای پیام